پایداری کردن. پافشاری کردن. پای فشردن. استقامت ورزیدن. استوار ماندن: بیاورد لشکر سوی خوار ری بیاراست لشکر بیفشرد پی. فردوسی. در ستمکارگی پی افشردند میگرفتند و خانه میبردند. نظامی. دگرباره از بخت امیدوار پی افشرد بر جای خویش استوار. نظامی. سکندر دران داوری گاه سخت پی افشرد مانند بیخ درخت. نظامی
پافشردن. استقامت. ثابت قدم بودن. برجای خود استوار ماندن: روز آدینه که این حال افتاد او هر ساعتی میگفت که یک ساعتی پای افشارید تا نماز پیشین راست بدان وقت سواران آنجا رسیدند و مراد حاصل شد و لشکر سلطان برگشت. (تاریخ بیهقی). اکنون تو پای افشار بدین حدیث که گفتی تا بروی. (تاریخ بیهقی)
ثابت قدم بودن و استوار کردن و استوار شدن قدم. (آنندراج). پی فشاردن. ثبات ورزیدن. پایداری کردن: یکی شاه گیلان یکی شاه ری که بفشاردندی گه جنگ پی. فردوسی. تنی را که بتوانی از جای برد بپرخاش او پی چه خواهی فشرد. نظامی. بنطع کینه بر چون پی فشردی درافکن پیل و شه رخ زن که بردی. نظامی. نشاید در آن داوری پی فشرد که دعوی نشاید در او پیش برد. نظامی. جهان کام و ناکام خواهی سپرد بخودکامگی پی چه باید فشرد. نظامی. بدادو دهش در جهان پی فشرد بدین دستبرد از جهان دست برد. نظامی. به هرجا که نیروی من پی فشرد مرا بود پیروزی و دستبرد. نظامی. در منزل مهر پی فشردند وآن نزل که بود پیش بردند. نظامی. نه پی در جستجوی کس فشردم نه جز روی تو کس را سجده بردم. نظامی. ، قدم نهادن. قدم زدن. (آنندراج)