جدول جو
جدول جو

معنی پوزش نمودن

پوزش نمودن
عذرخواهی کردن، پوزش خواستن
تصویری از پوزش نمودن
تصویر پوزش نمودن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پوزش نمودن

پوزش نمودن

پوزش نمودن
اظهار پوزش کردن:
برآید بکام تو این کار زود
چو بشنید سیندخت پوزش نمود.
فردوسی.
زمین را ببوسید و پوزش نمود
بر آن مهتری آفرین برفزود.
فردوسی.
کرم کرد و غم خورد و پوزش نمود
بداندیش را دل به نیکی ربود.
سعدی (بوستان).
بپایش درافتاد و پوزش نمود
بخندید لقمان که پوزش چه سود.
سعدی (بوستان).
و رجوع به پوزش شود
لغت نامه دهخدا

کوشش نمودن

کوشش نمودن
کوشش کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به کوشش کردن شود
لغت نامه دهخدا

گوش نمودن

گوش نمودن
گوش دادن استماع کردن، مواظب بودن مراقب بودن مراعات کردن گوش داشتن: مسلمانان بنزدیک رسول آمدند و گفتند: یا رسول الله راعنا ما را مراعات کن و مارا بپای و گوش نما وحدیث مادار خ
فرهنگ لغت هوشیار

خوش نمودن

خوش نمودن
خوب جلوه کردن. خوش آمدن. خوش تجلی کردن. سازگار افتادن:
ای سیر ترانان جوین خوش ننماید
محبوب من است آنچه بنزدیک تو زشت است.
سعدی
لغت نامه دهخدا