پوزش خواستن. پوزش آوردن. عذرخواهی کردن: بقیصر بسی کرد پوزش گراز بکوشش نیامد ز دامش فراز. فردوسی. و گر چند من نیز پوزش کنم که این سنگدل را فروزش کنم. رجوع به پوزش شود
بوش کردن. کوشش کردن: التجرمز، التجرد، پوش کردن در کاری یعنی کوشش. (مجمل اللغه) ، پنهان کردن. ذخیره نهادن: آن دوره گوش خر سر سیکی فروش دزد از هر خم عصیری دو دوره پوش کرد یک یک چو چنبردهلش کرد خار خار بر یاد بوق میرۀ بوسهل نوش کرد. سوزنی