جدول جو
جدول جو

معنی بسپای

بسپای
بسفایج، گیاهی پایا و خودرو، با بوتۀ کوتاه و برگ های بریده و بیضی که در طب قدیم مصرف دارویی داشته
تصویری از بسپای
تصویر بسپای
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بسپای

برپای

برپای
ایستاده سرپا، برقرار برجای، فرمانی است که نظامیان نشسته را دهند تا برخیزند و خبردار بایستند باحترام مافوق. یا برپا بودن، ایستادن روی پا بودن، یا برپا خاک کردن، حقیر شمردن پست شمردن حقیر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

برپای

برپای
ایستادِه، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، بَرپا، هَج، قائِم، سَرپا، بَرخاستِه، وَرپا
برپای
فرهنگ فارسی عمید

بسپایه

بسپایه
بسپایج. دارویی باشد و آن بیخ گیاهی است گره دار شبیه به هزارپا و معرب آن بسفایج است و بتعریب اشتهار دارد و بتازی اضراس الکلب و ثاقب الحجر خوانند. مسهل سوداست. (برهان) (منتهی الارب) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (سروری). گیاهی است بر هیئت هزارپا و بر پوست آن گره ها بود و رنگش به روناس ماند و چون بشکنند درونش زرد بود، بسفایج معرب آن و بعضی بسپایج فارسی دانسته اند. (رشیدی).
گیاهی گره دار و شبیه به هزارپا که بسفایج معرب آنست. (ناظم الاطباء). ریشه ای است دوایی که از آن شعب متعدد میروید. معنی لفظی آن بسیارپایه است بجهت شعب و شاخهای آن و معرب آن بسفایج است. (فرهنگ نظام). بس پایک. بس پایه. کثیرالارجل. بس گوی. پرگوی. تشتیوان. بولوبودیون فولوفودیون. سقی رغلا. سکی رغلا. سرخسی از نوع سرخسیان. از گروه سرخسها جزو دستۀ نهانزادان آوندی، تقسیم برگ این گیاه فقط یکبار انجام میشود ولی عمیق است. در ایران در نواحی مازندران و گیلان و گرگان فراوان است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

برپای

برپای
برپا. قائم. ایستاده. سرپا:
ز خوردن همه روز بربسته لب
به پیش جهاندار برپای شب.
فردوسی.
دو اسب اندر آن دشت برپای بود
پر از گرد و رستم دگر جای بود.
فردوسی.
شگفت آمدش کانچنان جای دید
سپهر دل آرای برپای دید.
فردوسی.
همی بود برپای پردرد و خشم
پر از آرزو دل پر از آب چشم.
فردوسی.
همه قوم برپای می بودندی. (تاریخ بیهقی).
گفت ای بتو ملک عشق برپای
تا باشد عشق باش بر جای.
نظامی.
بر زمین بوسش آسمان برجای
و آفرینش زجاه او برپای.
نظامی.
نبینی زان همه یک خشت برپای
مدیح عنصری مانده ست بر جای.
نظامی عروضی
لغت نامه دهخدا

بپای

بپای
بپا. برپا. مقیم. ایستاده. مقابل نشسته. قائم:
چو این آفرین کرد رستم بپای
شهنشه بدادش بر خویش جای.
فردوسی.
نشست آن سه پرمایۀ نیکرای
همی بود خراد برزین بپای.
فردوسی.
یکی پاک دستور پیشش بپای
بداد و بدین شاه را رهنمای.
فردوسی.
یکی شیر دید از پس در بپای
ز نیرو زمین کرده جنبان ز جای.
اسدی (گرشاسب نامه).
اگر بارۀ آهنینی بپای
سپهرت بساید نمانی بجای.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا