جدول جو
جدول جو
Ads

معنی آب

تصویری از آب
تصویر آب
آب
ماده ای مایع، بی طعم، بی بو و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی h۲o که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته، در صد درجۀ سانتی گراد جوش می آید و در صفر درجۀ سانتی گراد منجمد می شود
ماه یازدهم سال سریانی یا رومی مطابق مردادماه، ماه یازدهم از سال ملی یهود، ماه هشتم در تقویم شمسی کشورهای عربی که بعد از تموز و پیش از ایلول و مطابق ماه اوت فرنگی است،
مقدار زیادی از این مایع که در یک جا جمع شود مانند دریا، برکه و دریاچه،
عصارۀ میوه مثلاً آب سیب، هر چیز شبیه آب که از بدن انسان ترشح می شود مانند عرق، ادرار، منی و اشک،
مایعی که چیزی را در آن پروریده یا پخته باشند مثلاً آب آلو، آب انجیر، آب گوشت،
مایعی که از تقطیر به دست می آید مثلاً آب نعنا،
یکی از چهار عنصر، کنایه از رونق، رخشندگی، کنایه از آبرو، اعتبار، برای مثال گر برای او نباشد تو نخواهی صدر و قدر / ور برای تو نباشد او نخواهد جاه و آب (انوری - ۲۴)
کنایه از جاه، کنایه از رواج، کنایه از طرز و طریق
آب آتش رنگ: کنایه از شراب سرخ
آب آتشگون: کنایه از آب آتش رنگ، شراب سرخ رنگ، آب آتش زا، آب آتش نما، آب آتشین
آب آلو: آبی که از آلو بگیرند، آبی که آلوی خشک را در آن خیسانیده باشند
آب انداختن: جدا شدن آب برخی مواد غذایی مایع از دیگر اجزای آن، جاری کردن یا پر کردن آب در جایی مانند کشتزار و حوض
آب انگور: افشرۀ انگور، آبی که از انگور رسیده بگیرند، کنایه از شراب، عرق، می، باده
آب بسته: کنایه از یخ، برف، تگرگ، آب فسرده، آب خفته
آب بقا: آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، آب حیات
آب بینی: آب غلیظ که از بینی می آید، خل، خیل
آب پشت: آبی که از غدد تناسلی مرد هنگام جماع یا استمنا خارج می شود، منی
آب تاختن: کنایه از شاش کردن، ادرار کردن، پیشاب ریختن، آب افکندن، آب انداختن، برای مثال ز قلب آن چنان سوی دشمن بتاخت / که از هیبتش شیر نر آب تاخت (رودکی - ۵۴۱)
آب تبلور: آبی که در برخی مواد متبلور مانند بلورهای کات کبود به حالت ترکیب در مواد شیمیایی وجود دارد و اگر آن را به وسیلۀ حرارت خارج سازند خاصیت تبلوری آن ماده از میان می رود
آب تلخ: کنایه از شراب، عرق
آب حیات: آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، کنایه از دهان معشوق، برای مثال کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فروکن / نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی (سعدی۲ - ۶۱۳)
آب حیوان: آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، آب حیات، برای مثال که دراین راه در بدی نیکی ست / کآب حیوان درون تاریکی ست (سنائی - ۲۰)
آب خضر: آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، آب حیات
آب خفته: کنایه از آب ایستاده و راکد، یخ، برف
آب دادن: دادن آب به کسی یا حیوانی، آبیاری کردن باغچه یا کشتزار، کنایه از رویۀ فلزی را با آب فلز دیگر پوشاندن، کنایه از زراندود یا سیم اندود کردن فلز
آب دهان: آب دهن، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شوود، بزاق، تف، تفو، خیو، خدو، بفج
آب دیده: کنایه از اشک چشم، سرشک
آب رخ: کنایه از آبرو، شرف، اعتبار، ارج و قدر، نیک نامی، برای مثال خاقانیا زنان طلبی آب رخ مریز / کآن حرص کآب رخ برد آهنگ جان کند (خاقانی - ۸۶۰)
آب رز: آبی که از شاخه های بریدۀ تاک بچکد، کنایه از باده، می، آب زهر برای مثال آب رز باید که باشد در صفا چون آب زر / گر ز زرّ مغربی ساغر نباشد گو مباش (ابن یمین - ۱۱۶)
آب رزان: آب رز، کنایه از باده، شراب انگوری
آب رفتن: کوتاه شدن پارچه یا لباس نو به واسطۀ شستن آن در آب
آب رکنی: آب رکن آباد، نهری در شیراز که سرچشمه اش در شمال این شهر و از آثار رکن الدولۀ دیلمی است
آب زر: آب طلا، محلول زر که با آن بنویسند یا تذهیب کاری بکنند
آب زندگی: آب زندگانی، آب حیات، برای مثال معنی آب زندگی و روضۀ ارم / جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست (حافظ - ۱۴۸)
آب ژاول: محلول زرد رنگی مرکب از آب، نمک طعام و هیپوکلریت سدیم که برای گندزدایی و رنگ زدایی به کار می رود
آب سبز: در پزشکی از امراض چشم که عوارض آن افزایش فشار داخلی چشم و درد و سفتی کرۀ چشم و محدود شدن میدان دید است و ممکن است منجر به کوری شود، گلوکوم
آب سبک: آبی که مواد معدنی در آن کم باشد، آب گوارا
آب سخت: آبی که مواد معدنی در آن بسیار باشد و صابون در آن خوب کف نکند
آب سفید: آب سپید، در پزشکی آب مروارید
آب سیاه: آب سیه، در پزشکی از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، کنایه از شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، مرگ
آب سیه: آب سیه، در پزشکی از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، مرگ، آب سیاه برای مثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
آب شدن: گداخته شدن، کنایه از واشدن جسم جامد در اثر حرارت، کنایه از شرمنده شدن، حل شدن چیزی در حلال، کنایه از بسیار لاغر شدن
آب شنگرفی: کنایه از شراب سرخ، اشک خونین
آب فسرده: یخ، برف
آب کردن: جسم جامد را در آب حل کردن، جسمی را به وسیلۀ حرارت ذوب کردن، گداختن، کنایه از فروختن کالای بنجل و نامرغوب با حیله و تزویر
آب کشیدن: آب را با دلو از چاه بالا آوردن، بردن آب با ظرف از جایی به جایی، جامه یا پارچه ای را در آب شستن، چرک کردن زخم به سبب آلوده شدن با آب ناپاک
آب گرم: در علم زمین شناسی چشمه ای که در برخی نقاط از زمین می جوشد و ممکن است دارای گوگرد و مواد معدنی دیگر باشد. در این صورت آب آن برای معالجۀ امراض پوستی نافع است
آب مژه: آب مژگان، کنایه از اشک چشم
آب معلق: کنایه از آسمان
آب میان بافتی: در علم زیست شناسی مایعی که سلول های بدن در آن غوطه ور هستند و بر اثر تراوش قسمتی از پلاسمای خون از دیوارۀ مویرگ ها حاصل می شود
آب و گل: کنایه از خانه، بنا، ساختمان
آب و هوا: در علم زمین شناسی، اوضاع جوی اعم از سرما، گرما، فشار جوی و وزش بادها در یک شهر یا ناحیه، متوسط اوضاع جوی در طی سالیان مختلف در یک شهر یا ناحیه، اقلیم
از آب و گل در آمدن: کنایه از رشد کردن و به سن بلوغ رسیدن کودک
فرهنگ فارسی عمید