معنی کناره جو کناره جو کناره گیر، آنکه دوری جوید، برای مثال با می به کنار جوی می باید بود / وز غصه کناره جوی می باید بود (حافظ - ۱۱۰۹) تصویر کناره جو فرهنگ فارسی عمید
کناره جو کناره جو کناره جوی. کناره جوینده. گوشه گیر. که دوری گزیند: دل را به کنار جوی بردیم وز یار کناره جوی شستیم. خاقانی. بامی به کنار جوی می باید بود وز غصه کناره جوی می باید بود. حافظ لغت نامه دهخدا
کناره کش کناره کش آنکه از کاری کناره می گیرد و دوری می کند. (ناظم الاطباء). کناره گیر. و رجوع به مادۀ بعد شود لغت نامه دهخدا
کناره جویی کناره جویی اجتناب، احتراز، اعتزال، دوری، دوری گزینی، کناره گیری، گوشه گیری فرهنگ واژه مترادف متضاد