معنی صیقل کردن - فرهنگ فارسی عمید
معنی صیقل کردن
- صیقل کردن
- زدودن، جلا دادن، صیقل زدن
تصویر صیقل کردن
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با صیقل کردن
صیقل کردن
- صیقل کردن
- صیقلی کردن. جلا دادن. روشن کردن. زدودن:
گر تن خاکی غلیظ و تیره است
صیقلش کن زآنکه صیقل گیره است.
مولوی.
ز اشتیاقت صیقل آیینۀ جان میکنم
از برایت قصر میناکار سامان میکنم.
سعیداشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
صیقلی کردن
- صیقلی کردن
- روشن کردن. براق کردن. جلا دادن. زدودن
لغت نامه دهخدا
صیقل خوردن
- صیقل خوردن
- زدوده شدن، جلا یافتن، صیقل پذیرفتن، صیقل گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
صیغه کردن
- صیغه کردن
- چکر زن کردن زنی را برای مدتی معین گرفتن زنی را متعه کردن صیغه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
خیال کردن
- خیال کردن
- تصور کردن. (ناظم الاطباء). گمان بردن، متصور شدن. متشکل شدن
لغت نامه دهخدا