جدول جو
جدول جو

معنی زبانه کشیدن

زبانه کشیدن
شعله کشیدن آتش، زبانه زدن
تصویری از زبانه کشیدن
تصویر زبانه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زبانه کشیدن

زبانه کشیدن

زبانه کشیدن
زبانه کشیدن آتش، احتدام. اشتعال. تَلَسﱡن. مشتعل بودن. ملتهب شدن. رجوع به زبانه زدن. زبانه کش و زبانه کشان شود
لغت نامه دهخدا

کباده کشیدن

کباده کشیدن
کشیدن کمان (کباده)، (زور خانه) ورزشکار تنه کباده را بدست چپ و زنجیر آنرا بدست راست گرفته بای سر خود میبرد و طوری حرکت میدهد که دستها از آرنج تا مچ بطور افقی بروی سر قرار گیرد، انتظار کشیدن: ... (کباده وزارت میکشد)
فرهنگ لغت هوشیار

کباده کشیدن

کباده کشیدن
کشیدن کمان (کباده)، ورزشکار تنه کباده را به دست چپ و زنجیر آن را به دست راست گرفته بالای سر خود می برد و طوری حرکت می دهد که دست ها از آرنج تا مچ به طور افقی روی سر قرار گیرد
کباده کشیدن
فرهنگ فارسی معین

کباده کشیدن

کباده کشیدن
ورزش کردن با کباده که از آلات ورزش زورخانه است، در تهیه و تدارک رتبه و درجۀ بالاتر بودن. (ناظم الاطباء).
- کبادۀ وزارت کشیدن، داعیۀ وزارت داشتن. مدعی استحقاق وزارت بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

زبانه گشادن

زبانه گشادن
زبانه گشادن میزان، : دلالت میزان (ترازو) بر وزن، در این بیت نظامی، کنایت است از ’حکم’ ستارۀ میزان. (به اصطلاح احکامیان) :
میزان چو زبان مرد دانا
بگشاده زبانه با زبانا.
نظامی
لغت نامه دهخدا

زبانه برکشیدن

زبانه برکشیدن
شعله کشیدن. زبانه کشیدن. اشتعال:
ز هر سو زبانه همی برکشید
کسی خود و اسب سیاوش ندید
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که او تا کی آیدز آتش برون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

زبونی کشیدن

زبونی کشیدن
زبون شدن. (آنندراج). تحمل خواری. خفت کشیدن. تن به زبونی دادن:
بدین خوبی چنین درمانده چونی
چرا چندین کشی آخر زبونی.
جامی.
رجوع به زبون، زبونی، زبون شدن و زبونی کردن شود
لغت نامه دهخدا