جدول جو
جدول جو

معنی خویش کار

خویش کار
کشاورز، دهقان، برای مثال به سالی ز دینار من صدهزار / ببخشید بر مردم خویش کار (فردوسی۴ - ۶/۱۲۰)
وظیفه شناس
تصویری از خویش کار
تصویر خویش کار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خویش کار

خویش کار

خویش کار
آنکه خود حرکت کند. خودکار. (یادداشت مؤلف) ، درستکار. متدین. (از حاشیۀ برهان قاطع). وظیفه شناس. (یادداشت مؤلف) ، برزیگر. (برهان قاطع) دهقان. کشتکار. (ناظم الاطباء). خیشکار:
بسالی ز دینار سیصد هزار
ببخشید بر مردم خویشکار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

خویش کام

خویش کام
خودکام، خودرای، آنکه به کام و مراد یا آرزوی خود رسیده است، کامروا
خویش کام
فرهنگ فارسی عمید

خیش کار

خیش کار
زارع، زراعت کننده، آنکه زراعت کند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا