بی چیزی. فقر. نداری. حالت تهیدست: دو گوش و دو پای من آهوگرفت تهیدستی و سال نیرو گرفت. فردوسی. تهیدستی و ایمن از درد و رنج بسی بهتر از بیم با ناز و گنج. اسدی. چرا امروز چیزی بازپس ننهی چرا نندیشی از بیم تهیدستی. ناصرخسرو. چو آید رنج باشد، چون شود رنج تهیدستی شرف دارد بدین گنج. نظامی. بمرد از تهیدستی آزادمرد ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد. سعدی (بوستان). مشو اززیردست خویش ایمن در تهیدستی که خون شیشه را نوشید جام آهسته آهسته. صائب. رجوع به تهیدست و تهی و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
جلدکاری و توانائی و باقوتی در کار. (ناظم الاطباء). زبردستی و ظلم و ستمگری. (از فهرست ولف) : چو خاقان جهان بستد از یزدگرد ببد تیزدستی برآوردگرد. (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2442). به تیزدستی نار و، به کندپائی خاک به خاکپاشی باد و به بادساری آب. خاقانی. رجوع به تیزدست و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود