جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با انجخت

انجختن

انجختن
برجستن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا

الجخت

الجخت
امید و طمع و حاجت. رجوع به الچخت و فرهنگ اسدی و فرهنگ اوبهی و واژه نامۀ معیار جمالی شود، نوعی از پارچۀ ریشمی (پشمی) الوان، و این لفظ ترکی است. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

انفخت

انفخت
سرمایه. سود. (ناظم الاطباء) ، سست و کاهل شدن از کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سست و کسل شدن از کار. (از اقرب الموارد) ، فرونشستن آماس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باز شدن اجزای جسمی از یکدیگر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

انجخ

انجخ
چین و چروک پوست بدن یا چین خوردگی پوست چهره در اثر پیری، نجوغ، اَنجوخ
انجخ
فرهنگ فارسی عمید

انجخ

انجخ
چین وشکن روی و اندام و جز آن. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از هفت قلزم) (ازانجمن آرا). انجخ و انجوخ چینهایی که از پیری یا ازدرد و غم در روی و پیشانی آشکار شود. در بعضی از نسخه ها به معنی ترکیدن پوست دست و پا نقل شده، در کتاب مجتبی به معنی شکن پوست لاغر و در کتاب محبوب العارفین بمعنی شکن روی آمده است. (از شعوری ج 1 ورق 102 الف). انجوغ. انجوخ. انجغ. چین. شکنج. ترنجیدگی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هر کدام از کلمات مذکور شود
لغت نامه دهخدا