معنی یک تنه
یک تنه
یکه، تک وتنها، به تنهایی
تصویر یک تنه
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با یک تنه
یک تنه
یک تنه
تنها بتنهایی: یک تنه باهزار تن مقابله میکند
فرهنگ لغت هوشیار
یک تنه
یک تنه
تنها به تنهایی
فرهنگ فارسی معین
یک منه
یک منه
یک منی. به وزن یک من. (یادداشت مؤلف). رجوع به یک منی شود
لغت نامه دهخدا
یک تپه
یک تپه
یک ذره، یک قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
یک ته
یک ته
یک لا. یک تو. یکتا. (یادداشت مؤلف). رجوع به یک تهی و یکتا شود
لغت نامه دهخدا
نیم تنه
نیم تنه
آرخالق
فرهنگ واژه فارسی سره
یک عده
یک عده
شماری
فرهنگ واژه فارسی سره
یک ذره
یک ذره
یک خرده
فرهنگ واژه فارسی سره
یک گونه
یک گونه
همرنگ، یکرنگ، برابر، یکسان
فرهنگ فارسی عمید