ناخوشایند. ناپسند. ناخوش: اگر تبول گرفت از تو این دلم چه عجب تبول گیرد دل از حدیث ناپدرام. سوزنی. ، شوم. نامبارک. نامیمون. ناشاد: اندر آن روزهای ناپدرام کو ز می مهر کرده بود دهان. فرخی. تو داده ای به ستم زر و سیم خویش به باد تو کرده ای به ستم روز خویش ناپدرام. فرخی. مقابل پِدرام. رجوع به پدرام شود
بدرام. درشت. ناهموار. ناخوار. هموار نشدنی. ناگوار. (یادداشت مؤلف). مقابل پدرام. رجوع به پَدرام شود: هر آن راهی که ناپدرام باشد بپدرامد چو خوش فرجام باشد. (ویس و رامین)