جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ملامت گر

ملامت گر

ملامت گر
نکوهش کننده سرزنش کننده: (آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت بر بنا گوش ملامت گر بگفت) (مثنوی. نیک. 43: 3)
ملامت گر
فرهنگ لغت هوشیار

ملامت گو

ملامت گو
ملامت گوینده. آنکه سخنان سرزنش آمیز گوید. سرزنش کننده. ملامتگر:
عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند
ای ملامت گو خدا را رو مبین آن رو ببین.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 278).
و رجوع به مادۀ بعد و ترکیب ملامت گفتن ذیل ملامت شود
لغت نامه دهخدا

ملامتگر

ملامتگر
نکوهش کننده سرزنش کننده: (آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت بر بنا گوش ملامت گر بگفت) (مثنوی. نیک. 43: 3)
ملامتگر
فرهنگ لغت هوشیار

ملامتگر

ملامتگر
نکوهنده و نکوهش کننده و سرزنش نماینده. (ناظم الاطباء). عاذل. لائم. نکوهشگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملامت کننده. ملامت گو:
بنشینیم همی عاشق و معشوق به هم
نه ملامتگر ما را و نه نظار و رقیب.
منوچهری.
از سخن پیر ملامتگرش
گریان گریان بگذشت از برش.
نظامی.
کرد جدا سنگ ملامتگرش
گوهری از رهگذر گوهرش.
نظامی.
ایا نفس ملامتگر خمش کن
که هم تو در ضلالت رهنمونی.
مولوی.
آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت
بر بناگوش ملامتگر بگفت.
مولوی.
ملامتگری گفتش ای باددست
به یک ره پریشان مکن هرچه هست.
سعدی (بوستان).
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست.
حافظ.
ما به رندی دربساط قرب رفتیم و هنوز
همچنان پیر ملامتگر به پای منبر است.
کمال الدین خجندی.
حاشا که گذارد کرم ساقی کوثر
در گلشن فردوس ملامتگر رز را.
صائب.
و رجوع به ملامت کننده شود
لغت نامه دهخدا

ملامتگر

ملامتگر
پرخاشگر، سرزنشگر، لوامه، ملامت گو، نکوهش گر
متضاد: ستایشگر، ملامت کن، ملامت کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

مساحت گر

مساحت گر
مساح بنگرید به مساح مساح: چون مساحت گران دریایی زد در آن خم باب پیمایی. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار