گام سپردن گام سپردن سپردن راه طی طریق کردن: چو راهی بباید سپردن بگام بود راندن تعبیه بی نظام. (عنصری) فرهنگ لغت هوشیار
گام سپردن گام سپردن راه طی کردن. طی کردن راه با قدم. به گام سپردن: چو راهی بباید سپردن به گام بودراندن تعبیه بی نظام. عنصری لغت نامه دهخدا
نام ستردن نام ستردن محو کردن نام کسی یاچیزی: نام شب از صحیفه ایام بسترد از روی تو اجازت اگر یابد آفتاب. (انوری) فرهنگ لغت هوشیار
جان سپردن جان سپردن جان دادن، مردن، برای مِثال ای غافل از آنکه مردنی هست / وآگه نه که جان سپردنی هست (نظامی۳ - ۴۸۱) فرهنگ فارسی عمید