کار وانی کار وانی آنکه با کاروان سفر کند: (جماعتی کار وانیان بر در رباطی مقام کردند) (سند باد نامه)، مسافر سفری مقابل شهری حضری فرهنگ لغت هوشیار
کار دانی کار دانی دانند گی کار شناسند گی کار، اطلاع بصیرت وقوف: (بدان کار دانی و کار آگهی چو بنشست بر تخت شاهنشهی)، (نظامی)، وزارت، خدمتگزاری چاکری فرهنگ لغت هوشیار
دار فنا دار فنا سرای نیستی، کنایه از دنیا، دارالفنا، برای مِثال ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نِه / زآن پیش که گویند که از دار فنا رفت (حافظ - ۱۸۰) فرهنگ فارسی عمید
دار فنا دار فنا این جهان. دنیا: زی گوهر باقی نکند هیچ کسی قصد کز کوردلی شیفته بردار فنا اند. ناصرخسرو. ای دوست بپرسیدن حافظ قدمی نه زان پیش که گویند که از دار فنا رفت. حافظ. رجوع به دار فانی و دارالفناءشود لغت نامه دهخدا