جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تن و توش

تن و توش

تن و توش
بدن و توانایی و قوت. (آنندراج) : چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و شایستۀ میدان و حرب شدند... (چهارمقالۀ نظامی عروضی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
شوکت تو برو به شوکتی مائل شو
یا آنچه خدا داده به آن قائل شو
با این تن و توشی که خدا داده به تو
برخیز و میان من و او حائل شو.
علی خراسانی (از آنندراج).
سالک ببین ز جای بلندی فتاده ام
دارم چو زلف او تن و توش شکسته ای.
سالک یزدی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا

تک و توک

تک و توک
در تداول عامه، بندرت. معدودی. قلیل. بندرت بکمیت عددی: تک و توکی برگ بر درختان مانده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

تنه و توشه

تنه و توشه
مجموع پهناو درازا و سطبرای آدمی: او به تنه و توشۀ فلان است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنه توشه شود
لغت نامه دهخدا

تاب و توش

تاب و توش
وسایل زندگی. اسباب معیشت:
ز تنگ عیشی بی تاب و توش گشته چو مور
ز ناتوانی بی دست و پای مانده چو مار.
مختاری
لغت نامه دهخدا

تنگ و ترش

تنگ و ترش
ناموزون و کوتاه و تنگ، در صفت جامه: جامه ای تنگ و ترش، جامه ای تنگ و بی اندام. جامه ای کوتاه و تنگ و ناموزون. لباسی بدشکل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا