جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بی وجود

بی وجود

بی وجود
مُرَکَّب اَز: بی + وجود، غیرموجود و معدوم. (ناظم الاطباء، که وجود خارجی ندارد. رجوع به وجود شود، در تداول، دون و کمینه و پست و فرومایه و حقیر و خوار. (ناظم الاطباء) ، در تداول عوام، که انجام هیچ کاری نتواند: فلان آدم بی وجودیست، بی جربزه است و کاربر و مفید بحال همنوع نیست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیش وجود

پیش وجود
پیشبود زبانزد فرزانی دیرینه سابق در وجود: پیش وجود همه آیندگان پیش بقای همه پایندگان. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

بی وقوف

بی وقوف
مُرَکَّب اَز: بی + وقوف، بی آگاهی. بی علم، نادان. ناآزموده کار. (ناظم الاطباء)، بی اطلاع: و هرکه بی وقوف در کاری شروع نماید همچنان باشدکه گویند... (کلیله و دمنه)، و رجوع به وقوف شود
لغت نامه دهخدا

پیش وجود

پیش وجود
سابق در وجود:
پیش وجود همه آیندگان
بیش بقای همه پایندگان.
نظامی
لغت نامه دهخدا

بی وقوف

بی وقوف
بی خبر، غافل، ناآگاه
متضاد: آگاه، عاقل، مطلع، خبیر، واقف، دیریاب، کندذهن، کندهوش، کودن
متضاد: هوشمند، زیرک، تیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد