معنی به هم ریخته
به هم ریخته
درهم شده، بی نظم و ترتیب
تصویر به هم ریخته
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با به هم ریخته
به هم ریخته
به هم ریخته
آشفته، پریشان، بی نظم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به هم ریختن
به هم ریختن
Mess, Jumble
دیکشنری فارسی به انگلیسی
به هم ریختن
به هم ریختن
смешивать , создавать беспорядок
دیکشنری فارسی به روسی
به هم ریختن
به هم ریختن
vermischen, durcheinander bringen
دیکشنری فارسی به آلمانی
به هم ریختن
به هم ریختن
змішувати , наводити безлад
دیکشنری فارسی به اوکراینی
به هم ریختن
به هم ریختن
mieszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
به هم ریختن
به هم ریختن
混合 , 打乱
دیکشنری فارسی به چینی
به هم ریختن
به هم ریختن
misturar, desorganizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
به هم ریختن
به هم ریختن
mescolare, disordinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی