فرود شدن. سَفال. سُفول. هُفات. انهفات. (منتهی الارب) ، ویران شدن. منهدم گشتن. فرود آمدن. خراب شدن: دیوار کهن گشته نه بردارد پادیر یک روز همه پست شود رنجش بگذار. رودکی. شدی بارۀ دژ هم آنگاه پست نماندی در او جایگاه نشست. فردوسی. در باغهای پست شده هم بدین امید نونوهمی بنفشه نشانند و نسترن. فرخی
جلد شدن. چابک و چالاک شدن. رجوع به چست شود، چست شدن جامه کسی را، موزون و متناسب آمدن جامه بقامت وی: امروز بتو چست شد این کسوت مهرم چون مدح و ثنایم بخداوند بشر بر. سوزنی. ، چست شدن دل، ظاهراً بمعنی سخت شدن و قسی شدن: بجفا دل منه که چست شود آنچه بشکست کم درست شود. اوحدی. ، چست شدن تن،ظاهراً بمعنی چاق و فربه شدن. توانا شدن. قوی و نیرومند شدن: تن بجاه و بمال چست شود دین بعلم و عمل درست شود. اوحدی
واماندن. درماندن. از کار افتادن. ضعیف شدن: خالد استواری حصار که دید سست تر شد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). ز اسب اندر آمد بدید آن سرای جهانجوی را سست شد دست و پای. فردوسی. خمیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو بی نور ماند و زشت شد آن طلعت هژیر. ناصرخسرو. ، از کار افتادن. مردن: و یعقوب را بدید و بپرسید که ترا چندعمر است گفت صدوبیست سال گفت خلاف گویی در ساعت زنخ سست شد. (قصص الانبیاء ص 86)