چیزی را که بر آن گرو بسته اند به حریف باختن. مغلوب شدن در بازی. مغلوب شدن در شرط: و بوصیت دعاگوی هرگز بگرو (شطرنج) نبازد تا قمار نشود و کراهیت شرع لازم نیاید. (راحهالصدور راوندی). چه خواهی ز چندین سر انداختن بدین گوی تا کی گرو باختن. نظامی. ، گرو گذاشتن: تا بتوانی گرو مباز. (قابوسنامه)
تخته زدن. نرد زدن. با تخته نرد بازی کردن. نرد بازی کردن: نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد. خاقانی. ولیکن نرد با خود باخت نتوان همیشه با خوشی درساخت نتوان. نظامی. ، بازی کردن. مطلق بازی کردن: گردکان چندش اندر جیب کرد که تو طفلی گیر این می باز نرد. مولوی. - نردِ... باختن، بدان پرداختن. به آن مشغول شدن. لاف از آن زدن. از آن دم زدن. - نرد جمال باختن: نرد جمال باخته با نیکوان دهر و اندرفکنده مهرۀ خوبان به ششدره. سوزنی. - نرد خدمت باختن: این من و ما بهر آن برساختی تا تو با ما نرد خدمت باختی. مولوی. - نرد دغا باختن: کم زنان نرد دغا باختن آغاز کنند مهرۀ خصم بر امّید مششدر گیرند. مجیر بیلقانی. - نرد سیاست باختن. - نرد عشق باختن. - نرد محبت باختن. - نرد وفا باختن