جدول جو
جدول جو

معنی صحرانورد

صحرانورد
بیابان نورد، بیابان گرد، ویژگی اسب رونده و تیزتک که بیابان ها را در هم نوردد، برای مثال هم از تازی اسپان صحرانورد / هم از تیغ چون آب زهر آب خورد (نظامی۵ - ۸۷۶)
تصویری از صحرانورد
تصویر صحرانورد
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صحرانورد

صحرانورد

صحرانورد
بیابان نورد. تندرو. تیزتک: صحرانوردی، کوه پیکری، زمین هیکلی، ابررفتاری (اسب). (سندبادنامه ص 251).
هم از تازی اسبان صحرانورد
هم از تیغ چون آب زهرآبخورد.
نظامی.
نشست از برخنگ صحرانورد
همی داشت دیده به آن آبخورد.
نظامی.
من و چند سالوک صحرانورد
برفتیم قاصد بدیدار مرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا

صحرانوردی

صحرانوردی
بیابان روی. بیان بری. راه بیابان بریدن. رجوع به صحرانورد و صحرا نوردیدن شود
لغت نامه دهخدا

صحرا نوردی

صحرا نوردی
بیابان نوردی راه بیابان بریدن، تندروی تیزکی
صحرا نوردی
فرهنگ لغت هوشیار

صحرا گرد

صحرا گرد
صحرا نورد: بیابان نورد بیابان گرد صحرا نشین، آن که در بیابان گردد و کشتها و مزارع را بپاید تا چارپا و مردمان بدان گزند نرسانند
فرهنگ لغت هوشیار

بحرنورد

بحرنورد
دریانورد. دریاپیما. که بحر را درنوردد. که دریا را پیماید. بحرپیما
لغت نامه دهخدا

صحراگرد

صحراگرد
بیابان گرد، آنکه در بیابان گردد و کشت هاو مزارع را بپاید چهارپا ومردمان بدان گزند نرسانند. رجوع به صحراگردی شود
لغت نامه دهخدا