کسی که پیشه اش رگ زدن است، کسی که دیگری را رگ می زند و از بدن او خون کم می کند، فصاد، رگ شناس، برای مثال درشتی و نرمی به هم در به است / چو رگ زن که جراح و مرهم نه است (سعدی۱ - ۴۵)
فصاد. (ملخص اللغات خطیب کرمانی) (دهار). نشترزن. فصاد و جراح. (آنندراج). حجام: آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماسگون گرفته به دست. عسجدی. رگ زدن باید برای دفع خون رگ زنی آمد بدانجا ذوفنون. مولوی. پس طبیب آمد به دارو کردنش گفت چاره نیست هیچ از رگ زنش. مولوی. درشتی و نرمی بهم در به است چو رگ زن که جراح و مرهم نه است. سعدی
نوعی از تیر باشد که پیکان آن بغایت تیز و باریک باشد. تیر کوچکی است که آن را به عربی کثاب گویند. (رشیدی). الکثاب. تیر سگ زن. (مهذب الاسماء) : بس دوخته سگ زنت چو سوزن در زهره جگر مبتران را. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 34). ناوک اندازم و سگزن لیک خصمش چون سگ است هرچه من بر وی زنم درحال سگ زن میشود. شرف شفروه (از آنندراج). ز بیم سگزن خیل تو در جهان فراخ بکوهسار در آهو گزیده گوشۀ تنگ. نجیب الدین جرفادقانی. رجوع به سک زن شود
خون گرفتن. (آنندراج). فصد. (تاج المصادر) (دهار) (منتهی الارب). فصد کردن. رگ گشادن. (آنندراج). رجوع به فصد شود: رگ زدن باید برای دفع خون رگ زنی آمد بدانجا ذوفنون. مولوی. اگر زنند رگش باخبر نمی گردد کسی که گردش چشم تو کرد بیخبرش. صائب (از آنندراج). - مگس را در هوا رگ زدن، دچار عسرت و تنگدستی بودن: چون قدم با شاه و بابگ می زنی چون مگس را در هوا رگ می زنی. مولوی. چه عطا ما بر گدائی می تنیم مر مگس را در هوا رگ می زنیم. مولوی