جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با راهنمونی

راهنمونی

راهنمونی
رهنمونی. عمل راهنمون. هدایت و دلالت. (ناظم الاطباء). دلالت. هدایت. راهنمایی. رهنمایی.ارشاد. ارائۀ طریق: و به راهنمونی مهران شنان که از فالگویان ترکان شنیده بود... (مجمل التواریخ و القصص). و رجوع به راهنمایی و رهنمایی شود.
- راهنمونی کردن، راهنمایی کردن. رهنمایی کردن. هدایت کردن. راهنماشدن. ارشاد داشتن. دلالت کردن: و یعقوب (بن لیث) به بتو رسید بامداد و شاهین بتو راهنمونی کرد. (تاریخ سیستان).
گر به گروگان خود بیابم توفیق
راهنمونی کنم به...ر سراکار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

رهنمونی

رهنمونی
راهنمایی، رهبری، هدایت، برای مِثال کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک / رهنمونیم به پای علم داد نکرد (حافظ - ۲۹۲)
رهنمونی
فرهنگ فارسی عمید

راهنمون

راهنمون
آنکه راهی را به کسی نشان می دهد و او راهنمایی می کند، رهبر
راهنمون
فرهنگ فارسی عمید

رهنمونی

رهنمونی
عمل و صفت رهنمون. (ناظم الاطباء). رهنمایی. راهنمایی. راهنمونی. ارشاد. (یادداشت مؤلف). استهداء. (منتهی الارب) :
چه چاره است و درمان این کار چیست
درین رهنمونی مرا یار کیست.
فردوسی.
کسی را که یزدان فزونی دهد
خردمندی و رهنمونی دهد.
فردوسی.
بدان رهنمونی منت ساختم
چو بستیش بردوش من تاختم.
اسدی.
پیش یونس آمدند به رهنمونی بز. (مجمل التواریخ و القصص).
مرا این رهنمونی بخت فرمود
که تا شه باشد از من بنده خشنود.
نظامی.
رجوع به راهنمونی و مترادفات کلمه شود، بدرقه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا