خون ریزی. سفک دماء. (یادداشت بخط مؤلف) : مالی بزرگ فرمود تا صدقه بدادند که بیخون ریزش صلح افتاد. (تاریخ بیهقی). لشکرش گفتند این چیزی است که اومی داند بی رنج و خون ریزش رنج اسکندر از ما بردارد. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). و اگر حسام الدین دعوی می کند که این احوال (سیاه و تاریک شدن عالم) بر خون ریزش آل عباس مترتب میشود غلط است. (از حبیب السیر ج 2 ص 36)
ریختن خون، سفاکی، خون بسیار ریختن، مردم بسیار کشتن، (ناظم الاطباء)، سفک دماء، خون ریزش، قتل، (یادداشت بخط مؤلف)، کشتار: تیغ از آن سو بقهر خونریزی رفق از این سو بمرهم آمیزی، نظامی، نگه دارد آزرم تخت کیان بخونریزی اول نبندد میان، نظامی، برون شد دگرباره چون آفتاب که آرد بخونریزی شب شتاب، نظامی، بخونریزی شهریاران مکوش که تا فتنه را خون نیایدبجوش، نظامی، فتنه و آشوب و خونریزی مجوی بیش ازین از شمس تبریزی مگوی، مولوی، هیچ در وقت تندی و تیزی میل و رغبت مکن بخونریزی، اوحدی، ، نفث الدم، (یادداشت بخط مؤلف)
ترکیب سیمان و آب وریگ و ماسه برای ساختمان کردن. ساختن بتن، دف. دایره. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). و به این معنی به صورت تبوراک هم آمده است. (برهان قاطع). تصحیف تبوراک است و تبیره و تبیر و طنبور از همین ریشه است. (یادداشت مؤلف) : آن خر پدرت بکشت خاشاک زدی مامات دف دورویه چالاک زدی آن بر سر گورها تبارک خواندی و این بر در خانه ها تبوراک زدی. رودکی (از یادداشت مؤلف). و رجوع به تبوراک شود
ریزۀ خوان. ته سفره. ته ماندۀ سفره: چون بخوان ریزۀ تو پروردم نعمت از خوان تو بسی خوردم. نظامی. چون ز خوان ریزه خورد شد روزی می در آمد بمجلس افروزی. نظامی