بجلوراندن. حرکت دادن بسوی مقابل. بجانب مقابل روان ساختن. هدایت کردن چیزی یا کسی بسوی مقابل: تو مرا بگذار زین پس پیش ران حد من این بود ای سلطان جان. مولوی
عشرت کردن. خوش گذراندن: چو سعدی عشق پنهان دار و لذت جوی و آسایش به تنها عیش میراند که منظوری نهان دارد. سعدی. مرا پنج روز دگر مانده گیر دو روز دگر عیش خوش رانده گیر. سعدی. گلیم بین که در آن بر چه عیش میراند سیه گلیمی من بین که دورم از بر او. سعدی