جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اهل مدر

چهل مرد

چهل مرد
یکی از ابزار گیوه کشی و آن آلتی است که پس از رد شدن تسمه از کرباس تخت گیوه جهت مهار کردن آن بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار

اهل وبر

اهل وبر
مردمی در عربستان که در زیر چادرهای پشمی زندگی می کردند و اغلب دارای شتر و گوسفند بودند، تازیان چادرنشین، بدوی
اهل وبر
فرهنگ فارسی عمید

اهم متر

اهم متر
دستگاهی که برای اندازه گرفتن مقاومت الکتریکی یک جسم رسانا، اهم سنج
اهم متر
فرهنگ فارسی عمید

اهل رده

اهل رده
مردم مرتد، جماعتی که پس از رحلت پیغمبر اسلام در زمان خلافت ابوبکر از دین اسلام برگشتند
اهل رده
فرهنگ فارسی عمید

اهل خرد

اهل خرد
مردم خردمند، صاحبان خِرَد، مردمان عاقِل، خردمندان، اَلِبّاء، ذَوِی الاَلباب، ذَوِی العُقول، اُولُوالاَلباب، اَهلِ عُقول برای مثال بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (سعدی - ۸۵)
اهل خرد
فرهنگ فارسی عمید

اهل هنر

اهل هنر
هنرمند. باهنر. دارای هنر: اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل بکارها راه یابد و اهل هنر ضایع مانند. (کلیله و دمنه) ، سخت در اندوه دراندازنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). اَهَم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

اهل نظر

اهل نظر
کنایه از اهل دل است وآنکه پیوسته نظر بخوبان دارد. (انجمن آرا). آنان که با توجه و نظر در دیگران اثر گذارند و مردم را بدان نظر آنچه خواهند تلقین کنند. صاحب نظر:
چنان خورد و بخشید کاهل نظر
ندیدند از آن غبن با او اثر.
سعدی.
هر چه بدان نور بصر یافتند
در نظر اهل نظر یافتند.
خواجو.
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم.
حافظ.
نرگس ار لاف زد از شیوۀ چشم تو مرنج
نروند اهل نظراز پی نابینایی.
حافظ.
بحسن خلق توان کرد صید اهل نظر
بدام و دانه نگیرند مرغ دانا را.
حافظ.
لغت نامه دهخدا