معنی نازورمند - فرهنگ فارسی عمید
معنی نازورمند
- نازورمند
- کم زور، بی زور، ناتوان، برای مثال سگ کیست روباه نازورمند / که شیر ژیان را رساند گزند (نظامی۵ - ۸۲۴)
تصویر نازورمند
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با نازورمند
نازورمند
- نازورمند
- کم زوربی زورناتوان: سگ کیست روباه نازورمند که شیران ژیان را رساند گزند. (نظامی لغ) مقابل زورمند
فرهنگ لغت هوشیار
نازورمند
- نازورمند
- بی زور. کم زور. عاجز. ناتوان. ضعیف. کم قوت:
سگ کیست روباه نازورمند
که شیر ژیان را رساند گزند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نازورمندی
- نازورمندی
- نازورمند بودن. زورمند نبودن. بی زوری. بی قوتی. کم قوتی. ناتوانی. عجز. ضعف
لغت نامه دهخدا
نابودمند
- نابودمند
- مفلس، فقیر، بی چیز، بی برگ و نوا، برای مِثال تو کوتاه دستی و نابودمند / مزن دست بر شاخ سرو بلند (خواجو - لغتنامه - نابودمند)
فرهنگ فارسی عمید
نابهرمند
- نابهرمند
- بی نصیب بی بهره: نظامی که در گنجه شدشهربند مباد از اسلام نابهرمند. (نظامی) مقابل بهرمند بهره مند
فرهنگ لغت هوشیار
نابودمند
- نابودمند
- مفلس بی برگ و نوا تهی دست: توکوتاه دستی و نابودمند مزن دست برشاخ سروبلند. (همای وهماویون)
فرهنگ لغت هوشیار