بیهوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مغشی علیه. (صراح). آنکه او را اغما دست داده باشد. بیهوش. بیخویشتن. بیخود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
خوانده پسیمار پاداومند کسی که دعوی بر او اقامه شود خوانده مقابل مدعی: پس اگر مدعی علیه انکار کند دعوی مدعی رالله . . مدعم فیه. حرف دوم از دو حرفی که در یکدیگر ادغام شوند