جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سیم اندود

سیم اندود

سیم اندود
سیم آلود. (آنندراج). مفضض و هر چیز اندوده شده از نقره. (ناظم الاطباء). سیم اندوده. آب نقره داده
لغت نامه دهخدا

سیم اندام

سیم اندام
کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد، سیم تَن، سیم بَدَن، سیمین بَدَن، سیم بَر، سیمین بَر
سیم اندام
فرهنگ فارسی عمید

قیر اندود

قیر اندود
قیر اندوده: نه هوایی کدر و گرد آلود بروی از ابر یکی خیمه شوم. بسته اندر قفسی قیر اندود منظر دیده ز دیدار نجوم
فرهنگ لغت هوشیار

سیم اندام

سیم اندام
آنکه اندام وی سفید و تابان باشد. (فرهنگ فارسی معین). که تن او در سپیدی سیم را ماند. سیم بدن. سیمین تن:
چو بهر ساز سفر تاختم بعزم تمام
درآمد از درم آن ماه روی سیم اندام.
فرخی.
بنفشه زلف من آن سروقد سیم اندام
بر من آمد وقت سپیده دم به سلام.
فرخی.
مجلسی در ساز در بستان و هر سو می نشان
لعبتان گلرخ و حوران سیم اندام را.
سوزنی.
کنیزکی را دید کش خرام، سیم اندام. (سندبادنامه).
با سمن سینگان سیم اندام
پای برداشت بر امید تمام.
نظامی.
ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام
برفت رونق نسرین باغ و نسترنش.
سعدی.
جائی که سرو بوستان با پای چوبین می چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را.
سعدی.
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی.
حافظ.
ننگرد دیگر بسرو اندر چمن
هرکه دید آن سرو سیم اندام را.
حافظ
لغت نامه دهخدا

موم اندود

موم اندود
موم اندوده. موم اندوده شده. موم آلود. آلوده به موم، موم آلود. مشمع. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موم آلود و مشمع شود
لغت نامه دهخدا

نیل اندود

نیل اندود
لاجوردی. آسمانگون. کبود. به رنگ نیل تیره. (ناظم الاطباء). به نیل اندوده
لغت نامه دهخدا