زشت گفتن. بد گفتن: بگه غیب چونانکه دگر کس را نتواند گفت او را سقطی دشمن. فرخی. هرکسی را عیبی و سقطی گفتندی. (تاریخ بیهقی). و غلامان درمی آویختند و کشاکش کردند و وی سقطمیگفت. (تاریخ بیهقی). دانم که سخت ناخوشش آید و مرا متهم میدارد متهم تر گردم و سقط گوید اما روا دارم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 455). بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن. (گلستان سعدی). همه شب برین غصه تا بامداد سقط گفت و نفرین و دشنام داد. سعدی. دشنامم داد سقطش گفتم. (گلستان سعدی). ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن آغاز کرد. (گلستان سعدی). رجوع به سقط شود
مردن چهارپای بخصوص مردن اسب و خر. (آنندراج) (غیاث) : ز نیروی هر دو در آن گیر و دار سقط گشت صد اسب در کارزار. فردوسی. چند گویی که مرا چند شتر گشت سقط این سقط باشد برخیز و کنون اشتر خر. فرخی. رجوع به سقط شود