جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با داو یافتن

داد یافتن

داد یافتن
عدل یافتن. انصاف دیدن. بعدالت رسیدن:
تا ز بیداد چشم او برهی
از لب لعل او بیابی داد.
فرخی.
اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد... در سخن موی بدو نیم شکافد. (تاریخ بیهقی ص 281 چ ادیب).
آنگاه بیابند داد هرکس
مظلوم بگیرد گلوی ظلام.
ناصرخسرو.
بیابد کنون داد بلبل که بستان
همی خیل نیسان و آزاردارد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

داو نیافتن

داو نیافتن
مقابل داو یافتن، کنایه از نانشستن نقش باشد بمراد. (برهان). کنایه از اینست که نقش بعیش و مراد ننشیند. چیزی بدلخواه نیافتن. ناکامی. مقابل نشستن نقش است بمراد:
حجام به نرد عیش غم داو نیافت
در عرصۀ غم بغیر غم داو نیافت
داغ تو اگر چه نقش بسیار نشاند
تا درد دلم نکرد غم، داو نیافت.
ظهوری.
رجوع به ترکیب داو نیافتن ذیل لغت داو شود
لغت نامه دهخدا

باز یافتن

باز یافتن
دوباره یافتن چیزی را شی از دست رفته را بدست آوردن، چیزی را باسانی بدست آوردن بی زحمت بدست آوردن چیزی، پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار