جدول جو
جدول جو

معنی خاک برسر

خاک برسر
مصیبت دیده، برای مثال پیران قبیله خاک برسر / رفتند به خاک بوس آن در (نظامی۳ - ۴۲۴)، خوار، ذلیل. در مخاطبه دشنام و نفرین است نسبت به مخاطب
خاک برسر شدن: کنایه از بدبخت شدن، بیچاره شدن
تصویری از خاک برسر
تصویر خاک برسر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خاک برسر

خاک برسر

خاک برسر
کنایه از محتاج، آواره، آفت زده. (آنندراج). ذلیل:
پر از درد نزدیک قیصر شدند
ابا ناله و خاک برسر شدند.
فردوسی.
از حسرت تو هست جهان پای درگلی
در ماتم تو کیست فلک خاک برسری.
سیدحسن غزنوی.
- خاک برسرشدن، مصیبت دیدن. بدبخت شدن. بیچاره شدن
لغت نامه دهخدا

خاک برسر

خاک برسر
بینوا، درمانده، بدبخت، بیچاره، ذلیل، خوار، زبون، توسری خور، مصیبت رسیده، آفت زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

خاک بر سر

خاک بر سر
آواره، محتاج، آفت زده آنکه خاک بر سر او ریزند، پست ذلیل فرومایه، دشنامی است کسان را
فرهنگ لغت هوشیار

خاک پرست

خاک پرست
پرستندۀ خاک. کنایه از کسی است که دوستدار امر بیمقدار است. آنکه دل به هیچ بندد. آنکه دل بر جهان بندد:
دلا جهان همه باد است و خلق خاک پرست
نه آتشم که فروزی بباد رخسارم.
خاقانی.
که ز نامحرمان خاک پرست
می نماید که شخصی اینجا هست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

خاک بسری

خاک بسری
عمل خاک بسری کردن. عمل آرامیدن زن با شوی (در تداول زنان عامی). عمل با حلال خود آرمیدن. عمل آرامیدن با زن
لغت نامه دهخدا

خاک برلب

خاک برلب
قسم خوردن در انکار امری. (غیاث اللغات). رجوع به مادۀ ذیل شود
لغت نامه دهخدا

خاک برگ

خاک برگ
خاکی که با برگ های پوسیده مخلوط کرده و در گلدان یا باغچه می ریزند
خاک برگ
فرهنگ فارسی عمید