مصیبت دیده، برای مثال پیران قبیله خاک برسر / رفتند به خاک بوس آن در (نظامی۳ - ۴۲۴)، خوار، ذلیل. در مخاطبه دشنام و نفرین است نسبت به مخاطب خاک برسر شدن: کنایه از بدبخت شدن، بیچاره شدن
کنایه از محتاج، آواره، آفت زده. (آنندراج). ذلیل: پر از درد نزدیک قیصر شدند ابا ناله و خاک برسر شدند. فردوسی. از حسرت تو هست جهان پای درگلی در ماتم تو کیست فلک خاک برسری. سیدحسن غزنوی. - خاک برسرشدن، مصیبت دیدن. بدبخت شدن. بیچاره شدن
پرستندۀ خاک. کنایه از کسی است که دوستدار امر بیمقدار است. آنکه دل به هیچ بندد. آنکه دل بر جهان بندد: دلا جهان همه باد است و خلق خاک پرست نه آتشم که فروزی بباد رخسارم. خاقانی. که ز نامحرمان خاک پرست می نماید که شخصی اینجا هست. نظامی