پاره شدن. شکافته شدن. دریده گشتن: سر فور دیدند پر خون و خاک همه تنش گشته بشمشیر چاک. فردوسی. بدیدندش از دور پر خون و خاک سراپای گشته بشمشیر چاک. فردوسی
غالب آمدن. غالب شدن. پیروزی یافتن. مسلط شدن. مستولی شدن. انجاح. بوغ. تَبَوﱡغ. (منتهی الارب). چیره گردیدن چیره شدن: دگر آز بر تو چنان چیره گشت که چشم خرد مر ترا خیره گشت. فردوسی. چو رخسار رستم ز خون تیره گشت جهانجوی تازی بر او چیره گشت. فردوسی. سپاه زنگ بغیبت او (شاه ستارگان) بر لشکر روم چیره گشت. (کلیله و دمنه). چنان کآدمیزاد را زآن نوا برقص و طرب چیره گشتی هوا. نظامی. - چیره دل گشتن، بی پروا گشتن. قوی دل شدن. پردل و جسور شدن: به ایران زمین باز کردند روی همه چیره دل گشته و رزم جوی. فردوسی
بی نیاز شدن. مستغنی گشتن: دیده از دیدنش نگشتی سیر همچنان کز فرات مستسقی. سعدی. ، عاجز شدن: زین نمط بسیار برهان گفت شیر کز جواب آن جبریان گشتند سیر. مولوی. ، پر شدن: سیر گشتی سیر گوید نی هنوز اینت آتش اینت تابش اینت سوز. مولوی. ، آرام گرفتن. تمایل بچیزی نداشتن: هم از جنگ جستن نگشتیم سیر بجایست شمشیر و چنگال شیر. فردوسی. دو شیر ژیان و دو پیل دلیر نگشتند از جنگ و پیکار سیر. فردوسی