پناه بردن. زنهار خواستن. التجاء. در حمایت کسی یا چیزی درآمدن: چو کردم به دارای گیتی پناه بدل شادمان گشتم از تاج وگاه. فردوسی. بکوشید و کردار مردان کنید پناه از بلاها به یزدان کنید. فردوسی. آسمان سرگشته کی ماندی اگر باثبات دولتت کردی پناه. انوری. عاجزی بود کرد با تو پناه از بد روزگار بدگوهر. انوری. ، پناه دادن: دین و دنیا را تو کردستی پناه از اضطراب ملک و دولت را تودادستی امان از اضطراب. امیر معزی
رشته ای را باز کردن و به صورت پنبه درآوردن، کنایه از پراکنده کردن، متفرق ساختن، برای مِثال پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو - مجمع الفرس - پنبه کردن)، کنایه از نرم کردن، کنایه از عاجز کردن