پس افتاده پس افتاده کسی را گویند که در راه از رفقا بازمانده باشد. (برهان قاطع) ، پس افت. اندوخته. پس انداز. ذخیره. پس افکند. پس اوگند لغت نامه دهخدا
پس افتادن پس افتادن عقب افتادن. تأخیر: چونکه گله بازگردد از ورود پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی. ، نکس. عود مرض در حال نقاهت، غش کردن یا مردن. افتادن به پشت و مردن لغت نامه دهخدا
پا افتادن پا افتادن میسر شدن دست دادن: اگر پا بیفتد، اتفاق خوب یا بدی پیش آمدن: پای بدی برایم افتاد فرهنگ لغت هوشیار