جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با باژگونگی

باژگونگی

باژگونگی
حالت و چگونگی باژگونه. وارونی. وارونه بودن. واژگونه بودن: دل چون موضع دریافت است شادی نصیب او بود باز آنهمه باژگونگی از اهل دنیاست که ایشان شادی را بتن آرند و غم رابدل نهند. و اگر چنانکه از باژگونگی روزگار کاهلی بدرجتی رسد... بدان التفات ننماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا

بازگونگی

بازگونگی
مخالفت. عدم موافقت. (ناظم الاطباء) ، محبوس کردن. توقیف کردن: تا به هرات رسیدیم و برادر ما را جائی بازنشاندند و اولیاء و حشم و جملۀ اعیان لشکر بخدمت درگاه پیوستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324) ، فرونشاندن و خاموش کردن فتنه یا حریق و به مجاز تسکین دادن درد: تا مردمان آب بر روی او زدند و بازنشاندند. (سندبادنامه ص 268).
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم.
سعدی
لغت نامه دهخدا

باشگونگی

باشگونگی
بازگونگی. حالت مقلوب و معکوس بودن. (شعوری ج 1 ص 198). واژگونگی:
زین باشگونگی که ترا رسم و عادتست
خود را چو باشگونه کنی رسم اولیاست.
(از شرفنامۀ منیری).
، خوشۀ انگور کوچک که برتاک خشک شده باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم). خوشه انگور خشک باشد. (اوبهی) (آنندراج). انگوری که روی مو بماند و خشک شود. (فرهنگ شعوری) ، خیاری که بجهت تخم نگاه دارند. (برهان). خیار بزرگ بود که جهت تخم گذارند و آنرا غاوش نیز گویند. (لغت فرس اسدی). خیار بزرگی را گویند که شخصی بجهت تخم نگاهدارد. (انجمن آرای ناصری). خیاری را گویند که برای تخم دارندش. (از شرفنامۀ منیری). غاوشو. پاشنگ. خیاری بزرگ باشد که از برای تخم بنهند. (اوبهی). خیاری باشد که آنرا بجهت تخم نگاه دارند و آنرا غاشی نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) :
آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن
تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند.
منجیک (از فرهنگ اسدی).
و رجوع به پاشنگ و غاوش و غاوشو شود، هندوانه را گویند. (اوبهی). پاشنگ. در فرس قدیم بمعنی خربزه است. (شعوری ج 1 ص 174) :
بوقت خربزه تذکیر سفچه لذت تو (؟)
دراز همچو خیارست و سرد چون باشنگ.
بدرالدین محمود (از شعوری).
، بادرنگ را نیز گویند. (اوبهی). و رجوع به پاشنگ شود
لغت نامه دهخدا