جدول جو
جدول جو

معنی یک لخت

یک لخت
یکپارچه، یکدست، یکسان، کنایه از آنکه همیشه بر یک وضع و حالت باشد و از روش خود برنگردد
تصویری از یک لخت
تصویر یک لخت
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با یک لخت

یک لخت

یک لخت
یکپارچه، یکدست، آن که همیشه بر یک وضع و حالت باشد و تغییر نکند
یک لخت
فرهنگ فارسی معین

یک تخت

یک تخت
یک تخته. یک دست. (یادداشت مؤلف) : اما چون سوگند در میان است از جامه خانه های خاص برای تشریف و مباهات یک تخت جامه از طراز خوزستان... برگیرم. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا

یک لختی

یک لختی
یک لخت. بر یک نهاد:
یک لختی از آن نیم در این سیر
کآمد چو در دولختی این دیر.
نظامی.
رجوع به یک لخت شود
لغت نامه دهخدا

یک لت

یک لت
یک لخت. (یادداشت مؤلف). یک لته. رجوع به یک لخت شود
لغت نامه دهخدا

هم لخت

هم لخت
کفش، موزه، چرم کفش، تخت کفش، برای مِثال وگر خلاف کنی طمع را و هم بروی / بدرّد ار به مثل آهنین بُوَد هم لخت (کسائی - ۵۸)
هم لخت
فرهنگ فارسی عمید