جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ملک زاده

ملک زاده

ملک زاده
فرزند ملک، شاهزاده شاهزاده فرزند ملک شاهزاده: (تا بدانجا که آن ملک زاده بود یکباره دل بدو داده) (هفت پیکر. چا. ارمغان 228)، جمع ملکزادگان
ملک زاده
فرهنگ لغت هوشیار

ملک زاده

ملک زاده
دهی از دهستان سیس است که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و 503 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

ملک زاده

ملک زاده
شاهزاده. (ناظم الاطباء). فرزند ملک:
میر محمود ملک زادۀ محمودسیر
شاه محمودملک فره محمودفعال.
فرخی.
ملک زاده مسعود محمود غازی
که بختش جوان باد و یزدانش یاور.
فرخی.
ملک باش و آباد کن مملکت را
وز آباد ملک ای ملک زاده برخور.
فرخی.
ای ملک زادۀ فریشته خو
ای به تو شادمان دل احرار.
فرخی.
ملک حق و ملک زاده چو مسعود بود
کز سخا و کرم کلی موجود بود.
منوچهری.
با این ملک زاده طبل و علم و کوس و مهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 510). آن شیربچه (نصر بن احمد سامانی) ملک زاده ای نیکو برآمد. (تاریخ بیهقی). آن خادم را نعلین چند بر گردن زد و گفت شما ملک زادگان را چنین می پرورید کز ایشان بی ادبی می آید. (نوروزنامه).
ملک زادۀ دارملک نبوت
سزاوار احسان سزاوار تحسین.
سوزنی.
مثال داد تا چند معتبر از کفات و دهات ملک... با ملک زاده و وزیر به حضرت آمدند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 14). ملک زاده گفت شنیدم که در عهد ضحاک... زنی بود هنبوی نام... (مرزبان نامه ایضاً ص 16). ملک زاده گفت شنیدم که در حدود آذربیجان کوهی است... (مرزبان نامه ایضاً ص 260). ملک زاده گفت اقسام دوستی متشعب است و دوستان متنوع. (مرزبان نامه ایضاً ص 47).
ملک زاده در آن ده خانه ای خواست
ز سرمستی در او مجلس بیاراست.
نظامی.
هر ورقی چهرۀ آزاده ای است
هرقدمی فرق ملک زاده ای است.
نظامی.
قصه شنیدم که در اقصای مرو
بود ملک زاده جوانی چو سرو.
نظامی.
ز تاج ملک زاده ای در مناخ
شبی لعلی افتاد در سنگلاخ.
سعدی (بوستان).
ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوبروی. (گلستان). یکی از فضلا تعلیم ملک زاده ای همی کردی. (گلستان). ملک زاده ای گنج فراوان از پدر میراث یافت. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

ملک زاد

ملک زاد
ملک زاده. شاهزاده. فرزند شاه: پارسا بود و سخت با رای و تدبیر بود چنانکه ملک زادان باشند. (ترجمه طبری از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملک زاده شود
لغت نامه دهخدا

ملک دادن

ملک دادن
بتملک دادن بعنوان ملک بخشیدن: (متوکل وی را در بغداد پنج دیه ملک داد) (قابوسنامه. نف. 21)
ملک دادن
فرهنگ لغت هوشیار

ترک زاده

ترک زاده
فرزند ترک. ترک زاد. که زنی ترک او را زاده باشد:
که این ترک زاده سزاوار نیست
کس او را به شاهی خریدار نیست.
فردوسی.
یکی ترک زاده چو زاغ سیاه
برین کوه بگرفت راه سپاه.
فردوسی.
رجوع به ترک زاد شود
لغت نامه دهخدا

مال زاده

مال زاده
قحبه زاده و حرام زاده. (آنندراج). زادۀ زنا و حرام زاده. (ناظم الاطباء) ، زن جلب. (آنندراج). قرمساق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا