کشندۀ مردم. آدمکش. قاتل. جلاد. میرغضب: ز پرده به گیسو بریدش کشان گرفتار در دست مردم کشان. فردوسی. ز نیکی جدا مانده ام زین نشان گرفتار در دست مردم کشان. فردوسی. همی بود گرسیوز بد نشان ز بیهودگی یار مردم کشان. فردوسی. ز مردم کشی ترس باشد بسی زمردم خوری چون نترسد کسی. نظامی
آدم کشی. قتل. جنایت. جلادی. کشتار. عمل مردم کش. رجوع به مردم کش شود: به مردم کشی اژدها پیکرم نه مردم کشم بلکه مردم خورم. نظامی. به هر سو بدان آهن مردکش به مردم کشی دست می کرد خوش. نظامی