جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گرم کین

گرم کین

گرم کین
کسی که کینه ای سخت دارد دشمن قوی: سرد نفس بود سگ گرم کین رو به از آن دوخت مگر پوستین. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

گرم کین

گرم کین
کنایه از دشمن قوی. (آنندراج). آنکه کینه اش قوی بود:
سردنفس بود سگ گرم کین
روبه از آن دوخت مگر پوستین.
نظامی.
شکایت کرد پیش هم نشینان
که بد باشد جفای گرم کینان.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

گرم کینی

گرم کینی
دشمنی سخت: چو با کژدمی گرم کینی کند مبین خردش از خرده بینی کند. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

گرم کینه

گرم کینه
گرم کین: مگر در پای دور گرم کینه شکسته گردد این سبز آبگینه. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

گرم کینی

گرم کینی
دشمنی سخت:
چو با کژدمی گرم کینی کند
مبین خردش ار خرده بینی کند.
نظامی.
رجوع به گرم کین و گرم کینه شود
لغت نامه دهخدا

گرم کینه

گرم کینه
کنایه از دشمن سخت. گرم کین:
مگردر پای دور گرم کینه
شکسته گردد این سبز آبگینه.
نظامی.
رجوع به گرم کین و گرم کینی شود
لغت نامه دهخدا

گرم کن

گرم کن
وسیله ای که برای گرم کردن به کار می رود، لباس کشباف نرم و ضخیم به صورت بلوز یا بلوز و شلوار
گرم کن
فرهنگ فارسی معین

گرم کردن

گرم کردن
حرارت دادن گرما دادن، شتاب کردن تعجیل کردن، تند راندن سریع راندن: ... اسب از دنبال او گرم کرد و او را بکمند گرفت، بقهر و غضب درآمدن تحریک کردن: چه باید خویشتن را گرم کردن ک مرا در روی خود بیشرم کردن ک (نظامی)، حریص ساختن، یا آبی گرم کردن با کسی با او جماع کردن، یا جایی گرم کردن، ساکن شدن در جایی. یا چشم گرم کردن، اندکی گفتن، یکدیگر را سیر نگاه کردن: زمانی بهم چشم کردند گرم از آن پس گرفتند رو نرم نرم. یا گرم کردن دل کسی را. با او دوستی کردن مهرورزیدن، تشویق کردن، یا گرم کردن دیگ. دیگ را بر روی آتش نهادن و حرارت دادن، ته مانده خوراکی را که در دیگ مانده بر آتش نهادن تا گرم گردد. یا گرم کردن سر کسی را. او را مشغول داشتن سرگرم کردن: اگر تو بچه ای در دامانش گذاشته و سرش را گرم کرده بودی از همه این ناراحتیهالله آسوده بودی. یا گرم کردن مجلس. رونق دادن آن مجلس آرایی کردن: خیلی مایل بودند که آبجی خانم پای منبر آنها بوده باشد تا مجلس را از گریه ناله و شیون خودش گرم بکند. یا گرم کردن معرکه. رونق دادن بمعرکه بوسیله نقل داستهانهای شیرین
فرهنگ لغت هوشیار