جدول جو
جدول جو

معنی گاه و بیگاه

گاه و بیگاه
وقت و بی وقت، همه وقت
تصویری از گاه و بیگاه
تصویر گاه و بیگاه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گاه و بیگاه

گاه و بیگاه

گاه و بیگاه
وقت و بیوقت. گاه و بیگه. پیوسته. دایم. همواره:
جز راست مگوی گاه و بیگاه
تا حاجت نایدت به سوکند.
ناصرخسرو.
براینسان بود یک هفته شهنشاه
بشادی و برامش گاه و بیگاه.
(ویس و رامین).
من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم.
سعدی (گلستان).
حافظ چه نالی گر وصل خواهی
خون بایدت خورد در گاه و بیگاه.
حافظ.
، هیچ. اصلاً (در جملۀ منفی). گاه و بیگه. رجوع به گاه شود
لغت نامه دهخدا

گاه و بیگه

گاه و بیگه
گاه و بیگاه: سوم دور بودن زخیر کسان که دردش بود سوی آن کس رسان. که درگاه و بیگه کسی را بسوخت به بیمایه چیزی دلش بر فروخت
فرهنگ لغت هوشیار

گه و بیگاه

گه و بیگاه
گاه و بیگاه: نشست جای او خالی مبادا گه و بیگاه و سال و ماه هرگز. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار

گاه و بیگه

گاه و بیگه
مخفف گاه و بیگاه. وقت و بیوقت:
که در گاه و بیگه کسی را بسوخت
به بی مایه چیزی دلش را بسوخت.
فردوسی.
گاه و بیگه مخفف گاه و بیگاه. رجوع به گاه و بیگاه شود
لغت نامه دهخدا

گاه بیگاه

گاه بیگاه
مؤلف آنندراج گوید: گاه بگاه و گاه بیگاه، وقت بیوقت ... و قیل بگاه وقت صباح و بیگاه وقت شام و هر دو ببای فارسی، و این محل تأمل است، (آنندراج) (بهارعجم)
لغت نامه دهخدا