جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دیر کردن

دیر کردن

دیر کردن
تأخیر کردن. اِبطاء. مقابل شتاب کردن (در رفتن بجایی)
لغت نامه دهخدا

پیر کردن

پیر کردن
فرتوت ساختن کهنسال گردانیدن بسالخوردگی رسانیدن: چه تدبیر از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن را پیر کردن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

شیر کردن

شیر کردن
تشجیع کردن برانگیختن: می خواهی مرا شیر کنی که از روی چوب (جوی) بپرم ک
فرهنگ لغت هوشیار

دور کردن

دور کردن
چیزی را در فاصلۀ دور قرار دادن، کسی را از خود راندن یا به محل دور فرستادن
دور کردن
فرهنگ فارسی عمید

گیر کردن

گیر کردن
بمانعی تصادف کردن و از سیرو حرکت باز ایستادن: پایش لای زنجیر گیر کرد، دچار مشکلی شدن بمخمصه ای گرفتار شدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن، یا گیر کردن سگ. سخت پارس کردن سگ. گیر گیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار