جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پخته رای

پخته رای

پخته رای
مجرب، آزموده، عاقل آزموده مجرب، فهمیده عاقل لبیب
پخته رای
فرهنگ لغت هوشیار

پخته رای

پخته رای
مجرّب. آزموده. فهمیده. عاقل. لبیب:
شنید این سخن مرد کارآزمای
کهن سال و پرورده و پخته رای.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

پخته کاو

پخته کاو
ادویه ای را گویند که درآب بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. اسپرم آب. (جهانگیری). نَطول. (مهذب الاسماء) (جهانگیری) (برهان). بختگاو. آبزن. آبشنگ. و این کلمه در بعض مآخذ باکاف عربی و در بعض دیگر با گاف فارسی ضبط شده است
لغت نامه دهخدا

پخته کار

پخته کار
کارآمد. ضَنَن، مرد دلاور پخته کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

بخته ای

بخته ای
دهی از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا