جدول جو
جدول جو

معنی اشک افشاندن

اشک افشاندن
گریه کردن، اشک ریختن
تصویری از اشک افشاندن
تصویر اشک افشاندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اشک افشاندن

اشک افشاندن

اشک افشاندن
اشک ریختن. اشک فشاندن. اشک باریدن. رجوع به مصادر فوق شود
لغت نامه دهخدا

مشک افشاندن

مشک افشاندن
مشک بیختن. مشک افشانی کردن. پراکندن مشک. خوشبوی ساختن. عطرافشان کردن:
چنان کز خواندنش فرخ شود رای
ز مشک افشاندنش خلخ شود جای.
نظامی.
نفسش بر هوا چو مشک افشاند
رطب تر ز نخل خشک افشاند.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 8)
لغت نامه دهخدا

اشک فشاندن

اشک فشاندن
اشک ریختن. اشک باریدن. اشک افشاندن:
شمع روشن شد چو اشک از دیدۀ بینا فشاند
خوشه ای برداشت هر کس دانه ای اینجا نشاند.
صائب (از آنندراج) ، اشکار قوم، صاحب شتران بسیارشیر شدن آنان. یا دوشندۀ شتران پرشیر گردیدن ایشان. (منتهی الارب). پرشیر شدن شتران قوم. (از اقرب الموارد) ، اشکار نخل، شکیر برآوردن خرما، اشکار شجر، برگ برآوردن درخت، اشکار کرم، بردمیدن نهال رز از شاخ آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

شکر افشاندن

شکر افشاندن
شکر فشاندن. شکر پاشیدن. شکر ریختن. (یادداشت مؤلف) ، سرود خوش خواندن. خنیاگری کردن بنکوئی. نوای جانبخش ساز سر کردن، نواهای دل انگیز و نغمه های شیرین نواختن:
سمعها پر سماع داودیست
کز سر زخمه شکّر افشانده ست.
خاقانی.
، شیرین سخنی کردن. و رجوع به شکرافشانی شود
لغت نامه دهخدا

نمک افشاندن

نمک افشاندن
نمک پاشیدن. نمک ریختن بر غذائی، کنایه از اشک ریختن. سرشک افشاندن
لغت نامه دهخدا