جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گزند دیدن

گزند دیدن

گزند دیدن
آسیب دیدن. رنج دیدن. صدمه دیدن:
چنان دان تو ای شهریار بلند
که از بد نبیند کسی جز گزند.
فردوسی.
بدل گفت تا زو نبینم گزند
از این کشورش دور باید فکند.
اسدی.
هم از زهر من کس گزندی نبیند
هم از زخم کس هم بلایی نبینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

بلند دیدن

بلند دیدن
با احترام نگریستن، احترام کردن، شگفت کردن تعجب کردن
بلند دیدن
فرهنگ لغت هوشیار

گزند کردن

گزند کردن
آسیب رساندن. ضرر زدن. ضور. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ضیر. (دهار) (منتهی الارب). ضر. (منتهی الارب) : آتش گرد او میگردید و گزند نمیکرد. (تفسیر ابوالفتوح).
ضعیفان را مکن بر دل گزندی
که درمانی بجور دردمندی.
سعدی (گلستان).
نه آفتاب مضرت کندنه سایه گزند
که هر چهار بهم متفق شوند ارکان.
سعدی
لغت نامه دهخدا