آسیب دیدن. رنج دیدن. صدمه دیدن: چنان دان تو ای شهریار بلند که از بد نبیند کسی جز گزند. فردوسی. بدل گفت تا زو نبینم گزند از این کشورش دور باید فکند. اسدی. هم از زهر من کس گزندی نبیند هم از زخم کس هم بلایی نبینم. خاقانی
آسیب رساندن. ضرر زدن. ضور. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ضیر. (دهار) (منتهی الارب). ضر. (منتهی الارب) : آتش گرد او میگردید و گزند نمیکرد. (تفسیر ابوالفتوح). ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی بجور دردمندی. سعدی (گلستان). نه آفتاب مضرت کندنه سایه گزند که هر چهار بهم متفق شوند ارکان. سعدی