معبر داشتن. راه داشتن. عبور کردن: گذری داشتم به کویی و نظری به ماهرویی. (گلستان). دریغ پای که بر خاک مینهد معشوق چرانه بر سر و بر چشم ما گذر دارد. سعدی (بدایع)
برحذر بودن. محتاط بودن. پرهیز کردن: ای خردپیشه حذر دار از جهان گر بهوشی پند حجت کار بند. ناصرخسرو. گرت هوش است و هنگ، دار حذر ای خردمند از این عظیم نهنگ. ناصرخسرو. حذر دار از عقاب آز ازیرا که پرزهراب دارد چنگ و منقار. ناصرخسرو