جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کیفر دادن

کیفر دادن

کیفر دادن
جزای عمل کسی را به وی دادن. (فرهنگ فارسی معین). به کیفر رسانیدن. مجازات کردن. به مکافات عمل رسانیدن
لغت نامه دهخدا

کیف دادن

کیف دادن
سکرگونه ای بخشیدن. نوعی تخدیر لذیذ ایجاد کردن: این حب به بچه کیف می دهد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود، لذت دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به بچه کیف (حبی که تریاک یا عصارۀ کوکنار دارد) دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

کافور دادن

کافور دادن
کاپور دادن، از مردی انداختن ناکنا کردن اعطای کافور بکسی، خورانیدن کافور، ضعیف کرده غریزه جنسی: (ز مغز دشمن کافور داده گردون را که روز صلح نگردد بفتنه آبستن) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

کیفر بردن

کیفر بردن
بجزای عمل خود رسیدن: ای شاهزاده، هر که بدی کند کیفر برد
کیفر بردن
فرهنگ لغت هوشیار

لیفه دادن

لیفه دادن
دوات مرکب. توضیح این کلمه بصورت لیقه دان هم آمده
لیفه دادن
فرهنگ لغت هوشیار

زیور دادن

زیور دادن
زیور بستن. آرایش دادن. (آنندراج) :
همو داد زیور سمرقند را
سمرقند نی، آنچنان قند را.
نظامی (از آنندراج).
رجوع به زیور و زیور بستن و دیگر ترکیبهای زیور شود
لغت نامه دهخدا

کافور دادن

کافور دادن
کنایه از ضعیف کردن غریزۀ جنسی:
ز مغز دشمن کافور داده گردون را
که روز صلح نگردد به فتنه آبستن.
نظامی
لغت نامه دهخدا