معنی فلک زده - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با فلک زده
فلک زده
- فلک زده
- بدبخت، فقیر، بی طالع سپهر زده بی ستاره مستمند ستمدیده بدبخت، مفلس تهیدست
فرهنگ لغت هوشیار
فلک زده
- فلک زده
- مفلس و تهی دست. (آنندراج). سخت بدبخت. بداختر. (یادداشت مؤلف) :
بر زمین هر کجا فلک زده ای است
بینوایی به دست فقر اسیر...
خاقانی
لغت نامه دهخدا
لک زده
- لک زده
- برنگ دیگر درآمده میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن و یا فساد
فرهنگ لغت هوشیار
فلک ده
- فلک ده
- دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت که دارای 768 تن سکنه است. آب آن از استخر محلی و محصول عمده اش برنج و چای و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
لک زده
- لک زده
- نعت مفعولی از لک زدن. لک دار. رجوع به لک زدن شود
لغت نامه دهخدا