جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با عار داشتن

بار داشتن

بار داشتن
میوه داشتن ثمر داشتن (درخت)، آبستن بودن حامله بودن، درد و رنج داشتن
فرهنگ لغت هوشیار

عذر داشتن

عذر داشتن
بهانه داشتن، حیض بودن (زن)، بهانه داشتن، حیض بودن (زن)
عذر داشتن
فرهنگ لغت هوشیار

بار داشتن

بار داشتن
حامله بودن. بچه در شکم داشتن:
یکی خوب چهره پرستنده دید
کجا نام او بود ماه آفرید
که ایرج بدو مهر بسیار داشت
قضا را کنیزک ازو بار داشت.
فردوسی.
ز سام نریمان همو بار داشت
ز بار گران تنْش آزار داشت.
فردوسی.
و مادر یحیی گفت من چنین میدانم که مریم بار دارد. (قصص الانبیاء ص 202).
لغت نامه دهخدا

کار داشتن

کار داشتن
عمده و اصل و مهم بودن. اصل کار بودن:
کار کن کار، بگذر از گفتار
کاندرین راه کار دارد کار.
سنائی.
، با کسی معامله داشتن. (آنندراج). پرداختن به کسی یا چیزی:
خردمند با اهل دنیا برغبت
نه صحبت نه کار و نه یاوار دارد.
ناصرخسرو.
چنان فتنه با حسن صورت نگار
که با حسن صورت ندارند کار.
سعدی (بوستان).
نگفته ندارد کسی با تو کار
ولیکن چو گفتی دلیلش بیار.
سعدی (گلستان).
دشنام همی دهی به سعدی
من با دو لب تو کار دارم.
سعدی (طیبات).
ما را همیشه چون دل ما بیقرار داشت
خط گر نمیرسید بما حال کار داشت.
میرزا رضی دانش (از آنندراج).
ذوق حسنش بر تماشای گل رخسار داشت
گر نمیبردند زود آئینه با خود کار داشت.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا